نیستی و مرگ،
اتفاق
تکراریست
شبیه
طلوع آفتاب
و همانند نفس کشیدنم
نگاه کن!
نیستی
و من
مردن را بلد شده ام!
داریوش سهرابی
چمدانش را بست
به راه افتاد
و از پنجره ی اتوبوس،
دست تکان داد
رفت
رفت
رفت
و دنیای من
به همین ساده گی زیر و رو شد
و من به همین ساده گی مردم!
داریوش سهرابی