داریوش سهرابی

داریوش سهرابی

عشقِ بزرگ، در شعرهای کوچک!
داریوش سهرابی

داریوش سهرابی

عشقِ بزرگ، در شعرهای کوچک!

دیوانه خانه

سر از پنجره بیرون می‌کنی
و اینگونه است که ماه
از پشتِ کوه
سر بیرون میکند
نگاه می‌کنی
می‌خندی
و مردهایِ شهر
با دلهای شکسته
سر به‌هوا راه می‌روند
با تزاحُم زیبایی‌ات
این‌گونه که دل میبری
عشق می تواند دیوانه‌گی‌یی باشد
که مردانِ شهر به آن مُبتلا شده‌اند
با این حساب
دیوانه‌خانه شهر کوچکی‌ست
که سال ها پیش
از آن رد شده بودی.

دلتنگی

دلتنگی‌ام دور می‌شود

اگر آن‌قدر بغلم کُنی

که جامه‌ات شوم.

رژ

بوسه بوسه بوسه
لب ات سرخ می شود
با رژ


داریوش سهرابی

از تو سبز می شوم


بهار از پیراهنِ تو آغاز می‌شود
بهار، بوسه‌های تو
بهار تن توست
که هی از تو سبز می‌شوم!

داریوش سهرابی 

نبودن ات با مرگ چه نسبتی دارد؟

نیستی و مرگ،
اتفاق تکراریست
شبیه طلوع آفتاب
 و همانند  نفس کشیدنم

 

نگاه کن!
نیستی
و من مردن را بلد شده ام!



داریوش سهرابی

آب...


آب...
فرقی با مشروب ندارد،
وقتی از دستان تو نوشیده می شود!




داریوش سهرابی